فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior
فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior

تو پدرش هستی!قسمت ششم

عاقا سلام!

خسته نباشین همگی!

برید ادومه صوبتی ندارم

مرسی که نظر میذارین!

البته هنو خیلی سایلنت داریما!به خوتون بیاین!توبه کنین!

     

:قسمت ششم:

   دونگهه در رو با تمام خشم و هیجانی که تو وجودش جمع شده بود باز کرد و خودشو توی اتاق انداخت.اما با دیدن خواهرش،که به پشت خوابیده بود، دستانش رو در دو طرف خودش پهن کرده بود و پاهاش رو چیزی حدود صد و هفتاد و یک درجه باز کرده بود و آب دهنش هم روی بالش جاری شد بود، این احساس بهش دست داد که دیگه هرگز نباید وقتی خواهرش خوابه بدون هماهنگی وارد اتاقش بشه! چون به هرحال، عوارض جانبی و شکست عاطفی چیزهایی نبودند که دونگهه بتونه به راحتی باهاشون دست و پنجه نرم کنه!

   اما وقتی دوباره صدای گوش خراش ساعت توی اتاق پیچید،اینبار احساساتش رو نادیده گرفت و با اکراه به سمت تخت خواهرش رفت.

   "هی..نونااااا..پاشو!.. باید بری سرکار!..نونا..بلند شو!.. نونا؟!!...صدامو میشنوی؟!"

   خوب، به نظر میومد که خواهرش سرسخت تر از این حرفا بود!

   اما این به هیچ وجه باعث نمیشد که دونگهه عقب بکشه..چون آلارم های متفاوتی که خواهرش برای بیدار کردن خودش تنظیم کرده بود،باعث میشد که دونگهه بخواد برای به دست آوردن کمی آسایش،به بیدار کردن لیتوک هم دست بزنه!

   بی حوصله خواهرش رو تکون داد.

   "نونااااااا!...پاشووووووو...زود باااااااش...دیرت میشه...پاشووو... هی..مجبورم نکن اون پارچ آب رو بیارم!"

   و ثانیه ای بعد، با شنیدن صدایی که از دهن خواهرش خارج شد،دونگهه با ترس قدمی رو به عقب برداشت-گرچه اون، اسم این رو مطلقا عقب نشینی نمیگذاشت..حتی اگر لیتوک در اون لحظه به یک 'زامبی' شباهت کامل داشت!-

   دونگهه اینبار با حفظ فاصله فریاد زد:

   "نونااااا..پاشووووووو.."

   لیتوک تکونی خورد و به زحمت دهانش رو باز کرد..به طوری که 'اسلوموشن'، در اون لحظه تنها کلمه مناسبی بود که به ذهن دونگهه رسید.

   "دونگهه...ساعت چنده؟!"

   "خوب، اگه بخوام دقیق بگم،الان بیست دقیقه ست که گوشیت داره زنگ میخوره!البته اگر ساعتت رو، که از ده دقیقه قبلش شروع به زنگ زدن کرد،در نظر نگیریم!"

   رنگ لیتوک در کسری از ثانیه به سفیدی گچ دراومد و اون مثل فنر از جا پرید.

   "چرا بیدارم نکردی لی دونگهــــــــــــــــه؟!خدایاااااا..حالا باید چیکار کنم؟!...وون منو میکشه...البته اگه قبلش مینهو راهم بده!...وای دونگهه!"

   دونگهه لحظه ای با دهان باز به خواهرش که بی هدف دور اتاق قدم میزد، نگاه کرد و بعد، با اعتراض شروع به صحبت کرد.

   "یاااا پارک لیتوک! چرا تنبلی خودتو میندازی گردن من؟! نیم ساعته که داری با هشدارهای مختلفت سلب آسایش میکنی!"

   دستهاشو محکم توی هم دیگه قلاب کرد و خونسرد ادامه داد:

   "اگر من خرس قطبی هم توی این خونه نگه میداشتم مطمئنا بهتر از تو عمل میکرد!"

   لیتوک با خشم بی نظیری به برادر کوچکترش خیره شد.

   گرچه، این به هیچ وجه باعث نشد که دونگهه خونسردی خودش رو از دست بده.

   "الان هم دارم به این مسئله فکر میکنم که اگر به جای این که مثل یه بز به من زل بزنی و چشم غره های مختلفی برای خفه کردنم به کار ببندی،اون آلارم هات رو خاموش کنی و زودتر حاضر بشی،هم به خودت، و هم به من کمک بزرگی میکنی!"

   و بعد از این سخنرانی،لی دونگهه با سرعت از اتاق خارج شد تا از مشت و لگدهای احتمالی در امان بمونه.

   

   و لیتوک، ثانیه ای گذرونده در شک، به سمت کمدش هجوم برد تا حاضر شه.

**********

  کیوهیون کمی توی تخت خواب جابه جا شد و فحشی نثار ساعت روی میزش کرد.واقعا اگر مسئله قیمت مطرح نبود، مدتها پیش اقدام به خورد کردن اون ساعت میکرد!

   و بعدش، صدای زنگ در هم به ساعت روی میز اضافه شد؛ و به کیوهیون یادآور شد که چرا همیشه دوست داشت توی یه جزیره خالی از سکنه زندگی کنه!

   و لحظه بعدش، صدای سونگمین هم به دو صدای قبلی اضافه شد.

   "یا چو کیوهیون!اون ساعت لعنتیت رو خفه کن! کیوهیوووون..چرا درو وا نمیکنی؟..هی،نکنه مردی؟! اگه صدامو میشنوی فورا جواب بده!"

   کیوهیون با عصبانیت بلند شد و بالشی به همراه خودش برداشت و به سمت در ورودی رفت.

   

   به محض شنیدن صدای باز شدن قفل در، سونگمین خودش رو به داخل پرتاب کرد،به سمت اتاق خواب کیوهیون دوید و زنگ ساعت رو قطع کرد.

   و کیوهیون، درحالی که ایستاده سرش رو به بالش توی دستش تکیه داده بود، به سونگمین که وارد راهرو میشد زل زد.

   "هی..لازم نیست ازم تشکر کنی..به خاطر آسایش خودم اینکارو کردم..چون واقعا صداش تمرکزم رو به هم می ریخت."

   کیوهیون شونه ای بالا انداخت.

   "خیالت کاملا راحت باشه..چون به هیچ وجه قصد نداشتم ازت تشکر کنم!"

   سونگمین با خونسردی به ستون ابتدای راهرو تکیه داد.

   "درهر حال مهم نیست..اونو میذارم به حساب شعور پایینت!"

   کیوهیون چشم غره ای به سمت سونگمین پرتاب کرد.

   "ساعت هشت صبح اومدی اینجا که مقدار شعور منو اندازه بگیری؟!"

   سونگمین با آرامش به سمت در ورودی رفت.

   "یه چیزی تو همین مایه ها!"

   و در رو قبل از اینکه بالش پرتاب شده از طرف کیوهیون صاف به صورتش برخورد کنه، بست.

***********

   در حالی که با استرس به جون زیپ کیفش افتاده بود، از اتوبوس پیاده شد و به سمت در ساختمون قدم برداشت.

   بالاخره به در ساختمون رسید و آروم وارد شد.

   درحالی که زیر لب، به تمام مقدساتی که میشناخت، پناه میبرد، به در اتاقی رسید که کنار اون تابلویی با عنوان 'سرولوژی' نصب شده بود و آروم بازش کرد.

   و همزمان در روبه رویی پارتیشن باز شد.و لیتوک،رک.یک ترین فحشی رو که بلد بود، برای تخلیه روحی و روانی خودش ،زیر ل/ب،به کار گرفت.

   "اوه، پارک لیتوک! از زیارتت واقعا خوشحالم!"

   لیتوک با بی حوصلگی کیفش رو روی میز پرتاب کرد و به سمت همکارش برگشت.

   "خواهش میکنم، وونی! امروز واقعا حوصله ندارم!"

   چهره شیوون ناگهان تغییر کرد.

   "چیزی شده تیکی؟ حالت خوبه؟"

   لیتوک پشت میزش نشست و شقیقه هاش رو با دست ماساژ داد.

   "راستش نمیدونم.."

   و بعد، خندید و ادامه داد:

   "شاید دارم میمیرم!"

   شیوون بلافاصله از جا پرید و به سمت لیتوک خیز برداشت.

   "یا مریم مقدس!!.."

   بعد با لحنی جدی رو به همکارش گفت:

   "دوست داری چطوری برگزارش کنم؟"

   "چی رو؟!"

   "مراسم ختمتو!"

   لیتوک از روی صندلیش بلند شد و پرونده ای که روی میز بود رو محکم به سینه شیوون کوبید و در حالی که سعی میکرد جلوی خنده ش رو بگیره، با صدای بلندی گفت:

   "بیشعوررررررررر!"

   شیوون، در حالی که لحن قبلیش رو حفظ کرده بود گفت:

   "فکر میکردم الان میخوای ازم حلالیت بطلبی!"

   لیتوک خودشو به سمت شیوون، که خم شده بود و دستش رو دو طرف میز گذاشته بود، جلو کشید و زمزمه کرد:

   "حتی اگه قرار باشه توی آتیش جهنم بسوزم، باز هم ازت حلالیت نمیگیرم، اوپا!"

   شیوون با دو انگشت بینی لیتوک رو فشار کوچیکی داد.

   "اوه، که اینطور!"

   "آره دقیقا همینطور!"

   و درحالی که دو همکار توی چشمای همدیگه خیره شده بودن،در برای دومین بار در اون ساعت باز شد و مینهو وارد شد.

   لیتوک، سریع از شیوون فاصله گرفت و تک سرفه ای کرد تا اون هم سرش رو بالا بیاره و رئیس عصبانی رو ببینه.

   "خانوم پارک! با توجه به اینکه دیروز تشریف نیاوردین-که البته هیچ اطلاعی هم به منشی ندادین-فکر نمیکنین که باید امروز اول میومدین به من خبر میدادین-"

   و بعد نگاهی به شیوون انداخت و ادامه داد:

   "به جای اینکه اینجا به کارای متفرقه تون برسین؟!"

   لیتوک ل.بهاش رو غنچه کرد و با خونسردی جواب داد:

   "متاسفم رئیس، اما منظورتون رو از کارای متفرقه متوجه نمیشم!"

   گوشه پلک مینهو شروع به پریدن کرد..پارک لیتوک بدون شک مهارت عجیبی در منفجر کردن انسان های اطراف خودش داشت!

   "و احتمالا از من هم نمیخواید که براتون معنی این کلمه رو تشریح کنم؟!"

   لیتوک لبخندی چال دار تحویل رئیس داد.

   "اوه!اتفاقا بله، ممنون میشم!"

   مینهو در حالی که درو با تمام نفرتی که در وجودش جمع شده بود، باز میکرد، گفت:

   "فراموشش کنین و فقط به کارتون برسین!..من میرم!"

   و قبل از اینکه در رو ببنده، لیتوک شونه ای بالا انداخت و گفت:

   "لطف بزرگی میکنین!"

   که باعث شد در با صدای محکمی بسته بشه و بعد از چند لحظه هم گوشه ای از شیشه ش فرو بریزه! 

   لیتوک، درحالی که خشکش زده بود و به ناحیه شکسته شده و شیشه خورده ها زل زده بود، زیر لب رو به شیوون، که ظاهرا وضعیتی بهتر از وضعیت خودش نداشت، گفت:

   "به نظرت من آخر این کار رو از دست میدم یا نه؟!"

   شیوون، که هنوز نگاهش رو از شیشه نگرفته بود،آروم پاسخ داد:

   "راجع به اون چیزی نمیدونم..ولی میدونم که خودت باید شیشه خورده ها رو از رو زمین جمع کنی!"

   و لیتوک،که اون هم در همون حالت قبلیش ثابت مونده بود،متقابلا گفت:

   "و اون وقت فکر میکنی که تو با اون قد درازت کلا به چه دردی میخوری؟!"

   "نمیدونستم که شیشه خورده تمیز کردن هم میتونه ربطی به اندازه قد داشته باشه!"

   "میتونی از الان بدونی!"

   "مرسی از راهکارت!"

   لیتوک بالاخره روشو از در گرفت و به شیوون داد و باعث شد که اون هم روشو برگردونه.

   "قابلی نداشت!"

   و بعد از ثانیه ای خیره شدن توی چشم های همدیگه،بلند شروع به خنده کردن.

   "یه لطفی بهت میکنم و شیشه ها رو جمع میکنم..نمونه هایی که باید بررسی کنی رو هم گذاشتم رو میز آزمایشگاهت.برو بررسیشون کن"

   لیتوک، که به طرز عجیبی ذوق کرده بود، با لحن بچگونه ای جواب داد:

   "مرسی اوپا!"

   و در حالی که شیوون براش سر تاسف تکون میداد، در پارتیشن رو باز کرد و داخل آزمایشگاه شد.

************

   در خونه برای دومین بار در اون روز کوبیده شد.البته در حقیقت برای پنجاهمین بار.چون سونگمین در یک نوبتی که پیش کیوهیون اومده بود، به تنهایی چهل و نه بار اول رو به ثبت رسونده بود!

   کیوهیون با عصبانیت بالشی رو پرتاب کرد،که در نهایت به میز عسلی برخورد کرد و باعث شد ساعت روی اون به زمین پرتاب شه.

   درحالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود، شیرجه ای زد و ساعت رو از روی زمین برداشت،با دقت روی میز گذاشت و دست نوازشی به روش کشید.

   و صدای در دوباره بلند شد.

   غرولندکنان بلند شد و در رو باز کرد تا برای دومین بار در اون روز همسایه ش رو ملاقات کنه.

   سونگمین با عجله داخل شد و محکم کیوهیون رو در آغوش گرفت!

   "آه، کیو! بهم قول بده که هیچوقت خودکشی نمیکنی؟"

   کیوهیون، سونگمین رو به سختی از خودش جدا کرد.

   "برو بابا، خودکشی دیگه چه کوفتیه؟!جدیدا فیلم هندی نگاه میکنی؟!"

   سونگمین شونه ای بالا انداخت. 

   "خلاصه میگم،اومدم اینجا که ببرمت!"

   کیوهیون چشم هاش رو باریک کرد.

   "فکر نمیکنی یه کم زیادی خلاصه گفتی؟!"

   "چیزی که میخواستین رو بالاخره تموم کردم و میخوام که بیای..به بچه ها هم گفتم و قراره که اونا هم ساعت یازده اینجا باشن..پس حالا یه لطفی در حق من و خودت کن و برو یه دوش بگیر و یه چیزی کوفت کن که بعد بریم بالا."

   کیوهیون،که چشم هاش شکل قلب شده بود، با تمام احساسش گفت:

   "تموم شد؟! وای خدا...چقدر خوشحالم!"

   سونگمین در حالی که در خونه رو باز میکرد تا بره بیرون گفت:

   "مطمئنی که خودت فیلم هندی نگاه نمیکنی؟!"

   کیوهیون لبخند گشادی زد.

   "فقط شبا ساعت یازده!"

   سونگمین سری تکون داد.

   "واقعا نمیدونم که اون فنات دلشونو به چیت خوش کردن!"

   و در بسته شد.

پایان!

     

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند عبارت خواهد بود از حضور کی آر وای،اندکی در باب مباحث خواهر و برادری میان دوجفت محترم(ووکی و خواهرش-تیکی و دونگهه)،و مباحث بسیار مهم دیگه!

پارت بعد حتما رمزداره!

پس لطفا کسانی که تا حالا نظر نذاشتن،الان اقدام کنن.

لطفا آدرس ایمیل یا وبلاگتون رو برام بذارید..آی دی اینستا و شماره تفن و اینجور چیزا نباشه لطفا

مرسی از توجهتون

فعلا!

راستی نتایج نظرسنجی تا الان اولویت "جاده عشق" رو نشون میده!

اگر "تو پدرش هستی!" رو دوست دارین تا شنبه بهش رای بدین^_^

مرسی

نظرات 5 + ارسال نظر
پریسا یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 13:53 http://village-story.mihanblog.com/

صحنه ودیالوگ برتر:
اما با دیدن خواهرش،که به پشت خوابیده بود، دستانش رو در دو طرف خودش پهن کرده بود و پاهاش رو چیزی حدود صد و هفتاد و یک درجه باز کرده بود و آب دهنش هم روی بالش جاری شد بود، این احساس بهش دست داد که دیگه هرگز نباید وقتی خواهرش خوابه بدون هماهنگی وارد اتاقش بشه!

خخخخخخخخخخخخخخخخ
"الان هم دارم به این مسئله فکر میکنم که اگر به جای این که مثل یه بز به من زل بزنی و چشم غره های مختلفی برای خفه کردنم به کار ببندی،اون آلارم هات رو خاموش کنی و زودتر حاضر بشی،هم به خودت، و هم به من کمک بزرگی میکنی!"
خیلی باحال بود این جمله.....


"ساعت هشت صبح اومدی اینجا که مقدار شعور منو اندازه بگیری؟!"

سونگمین با آرامش به سمت در ورودی رفت.

"یه چیزی تو همین مایه ها!"

منو ول کنن از اول تا اخر این پارت رو میذارم جزو صحنه و دیالوگ برتر


شیوون با دو انگشت بینی لیتوک رو فشار کوچیکی داد.

"اوه، که اینطور!"
خخخخخخخخخخخ....باید میگفت:بیب.اینجا.

"نمیدونستم که شیشه خورده تمیز کردن هم میتونه ربطی به اندازه قد داشته باشه!"


وای درسا ترکیدم از خنده.....
وایسا وایسا نذار جینگول بره باشه؟؟؟؟
من خهلی ناهراحتم....
نهذاربهره باهچه؟؟؟؟

یااااااا!
کل پارتو کپی پیست کردی؟!

دونی ایز لاو!کلا ایز لاو!
بچه م برخلاف قدش(اهم..اهم)،زبونش درازه!چیه خو؟!نشنیدی میگن طرف نصفش زیر زمینه؟!تازه در مورد دونی این مسئله به دوسوم هم رسیده!
اوه!مرسی^_^

ک ک ک!!
مینی هم ایز لاو!!


شیوون هم که اصا فنا کرد منو!

واقعااااا؟!خوب..خوشحالم که خندیدی^_^
خوب...میدونی که چقد دوست دارم که باشه..چقد حضورش برام ارزشمنده..اما اگه خودش بخواد بره،من نمیتونم جبری رو توی کار بیارم....اما ااصا از کجا معلوم که بره؟!الکی نفوس بد نزن!
من نمیتونم اگر-فقط اگر-که خواست بره،به زور وادار به کاری بکنمش که علاقه ای نداره..خودش میگفت که چقد دوست داره توی اون سایت به عنوان یه نویسنده فعالیت کنه..من چرا باید این شانس رو ازش بگیرم؟
حالا بذا ببینیم چی میشه..یکم تحمل کن

سانی شنبه 30 آبان 1394 ساعت 20:51 http://spongbob-spongbob.blogsky.com

بیا رو این وب

خو چرا حرص میخوری قربون اون قد و بالات؟!
میام الان..

azarakhsh جمعه 29 آبان 1394 ساعت 17:11

سلام....
خوب کلی دلیل دارم که بگم عالی بود
قشنگ بود
اما یه دلیل هست که خوب بودن رو خنثی می کنه
و حتی می تونم بگم اصلا خوشم نیومد...... این بود که
.....
اوپا
بله همش از همین یک کلمه ست
خیلی خیلی بدم میاد
اخه یعنی چی ......
اوپا اوپا را انداختی
.....
اگه از اون کلمه فاکتور بگیریم
خیلی باحال بود
مخصوصا کیومین .....
خیلی خوشم اومد.....
جانم دونی .........
من اول صبح امادگی قتل دارم ......اما با این وجود حاضرم یکی منو این جوری مضخرف بیدار کنه به شرطی دونی باشه
خوش باحال تیکی که دونی داداششه
تیکی دختر هست که هیچ .....
دیگه اوپا گفتنش منو فنا خودش کرد

علیکم السلام
ممنونم عزیزم لطف داری
خو یه دختر به یه دوستی که ا خودش بزرگتره چی میگه به نظرت عایا؟!
من دوسش دارم باحاله!
اوه! مرسی
کیومین ایز لاو!
دونگهه هم ایز لاو!
بعله..من با کمال میل دونگهه رو پذیرا هستم^_^...
البته من داداش بی حجاب دوز ندارم...
بش بگین حجابشو رعایت کنه!
اون موقع دیگه میشه خواهرم نگاهت برادرم حجابت!
البته قبلش هیوکی مثه ببر:|
تکرار میکنم مثل ببر=| میاد شرحه شرحه م میکنه
بعدم مجبورم میکنه خون خودمو که ریخته زمین تمیز کنم!( این جمله مال کامنت یکی از الفا بود! عاشق کامنتاشم! محشرن^_^)
بعله
الان فنا تیکی شدی؟!

Hedieh چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 21:21

اوه چه صحنه ی جالبی شد ...
این کدوم مینهوعه ؟
کیو فیلم هندی میبینههه خخخخخ
اوهو چه شود
میرن سفر ؟
منم رمز موخواما

سلام علیکم^_^
کدوم صحنه رو دقیقا میگی؟!شاید منظورت کلا این پارت بود!
این یکی مینهو،مینهوی عضو شاینیه!
ک ک ک
نچ..پارت بعد میفهمی دقیق
حتما..مرسی که آدرس ایمیلتم گذاشتی

Jeengul سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 18:39 http://www.jeengul.blogsky.com

عرررررر
عاغا نمی دونم چرا نظرم عوض شده "تو پدرش هستی" رو می خوام
ولی از یه طرف بازم نمی تونم به عش\ق اولم "جادهء عشق" خیانت کنم
چه غلطی کنم؟
تق تق تق
ببخشید درسا خانم
میشه به من رمز بدین؟! خخخخ
مرسی آجی عالی بود
فقط یه توضیح مختصر دربارهء شغل شیتوک میدی؟!

واقعا نظرت عوض شده؟!ینی انقد تاثیرگذار بودن این دوتا پارت؟!
ک ک ک...دوراهی سختیه!
دعا کن!(جمله بابام در پاسخ به انواع سوالات این شکلی بود که اقتباس نمودم ازش)
کیـــــــــــه؟!
بفرمایید
اصلا امکان نداره!خخخخ
واقعا میگی الان بود؟برم خودکشی کنم؟!
اوهوم..
سرولوژی قسمتی از آزمایشگاه هستش که با استفاده از ادر/ار بیمار عفونت های ویروسی رو تشخیص میدن..نه تنها عفونت ویروسی..بلکه چون هر آنزیم یا پادتنی که ترشح میشه،توی ادر/ار هم آثارش دیده میشه،میشه خیلی چیزا رو باهاش تشخیص داد
حتی بار/داری رو!
(چرا دارم اسلش میذارم؟آخه مرض دارم!)
مفید بود؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد